شهید حاج محمد ابراهیم همت در تاریخ 12 فروردین ماه سال 1334 در خانواده ای مذهبی در شهرستان شهرضا دیده به جهان گشود. او پسری بود که پدر و مادرش به واسطه رخدادی شگرف، تولد او را مرهون کرامتی بزرگ از امام حسین علیه السلام می دانستند.(در پایان به آن پرداخته می شود) شهید در زیر سایه پدری وارسته و مادری پاکدامن و مهربان، دوران خردسالی را پشت سر گذاشت. ایشان از همان دوران طفولیت بیش از حد معمول دیگر کودکان، به قرآن و تعلیمات اسلامی ابراز علاقه می کرد به گونه ای که در سن هفت سالگی از مادرش می خواهد، قرآن را به او تعلیم دهد. این علاقه تا جایی بود که وی از آغاز رفتن به دبستان با یاری مادرش، قرآن را کاملاً فرا گرفت و بعضی از سوره های کوچک را نیز حفظ و با صوت خوش تلاوت می کرد. وی در دوران تحصیل، جانش از ذوق سلیم و هوش و استعداد فوق العاده سرشار بود. او با کمال موفقیت، دوران دبستان را پشت سر گذاشت و به دبیرستان راه یافت. در سالهای جوانی، به هنگام فراغت بویژه در تابستانها دامن همت به کمر می زد و با کار و تلاش، مخارج شخصی خود را به دست می آورد و از این جهت به پدر مؤمن و زحمتکش خود، کمک قابل توجهی می کرد. بعدها این سردار، فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و اله در جنگ ایران و عراق شد و به درجه رفیع شهادت نائل گردید.


اما با توجه به موضوع مورد بحث (تربیت دینی) در اینجا بهتر دیدم که برخی از صفات برجسته این شهید بزرگوار اشاره کنم که حاکی از روح متعالی این سردار بزرگ است.


1. اخلاص: یکی از خصوصیات برادر شهیدم اخلاص وی بود. شهید ایه الله محلاتی درباره او می گفت: « او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و بالاترین اعمال را داشت.

2. ایمان: شهید محلاتی در سخنان خود درباره ایشان می گفت: «او مردی با ایمان و اخلاص بود. هر کس که با او محشور بود، این را در وجود او می یافت.»

3. بنده شاکر: همسر شهید همت می گوید: «وقتی که بچه دوم ما مصطفی به دنیا آمد و  آوردند تا حاجی او را ببیند، حاجی بچه را همان لحظه بغل نکرد. اول دو رکعت نماز خواند و من با او شوخی کردم و گفتم: این دیگر چه صیغه ای است؟ حاجی گفت: اول باید شکر نعمت خدا را کرد و پس از آن از نعمت بهره مند شد.

4. عشق به عبادت: همسفر و همسر حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «تا قبل از عملیات، یک شب حاجی به خانه آمد و سرا پا خاک آلود بود و چشمانش هم از بی خوابی ورم کرده بود. وقتی که وارد خانه شد، دیدم می خواهد، نماز بخواند؛ گفتم: لااقل دوش بگیر، غذایی بخور و بعد نمازت را بخوان. حاجی گفت: من این همه به خود زحمت دادم که نماز اول وقت را از دست ندهم، چه طور می توانم نماز نخوانده، غذا بخورم. آن شب، آنقر خسته بود که من در موقع نماز خواندن، کنار ایستادم که اگر ایشان افتاد او را بگیرم.»

.

مادر شهید همت می گوید:

«در سال 1333 با شوهرم علی اکبر، به کربلا رفتیم و در آن زمان به این بچه باردار بودم و خانواده ام می گفتند تو به سفر نرو ولی من اصرار کردم و رفتم. در مسیر، من حالم بد شد و در کربلا مرا به نزد پزشک بردند و پزشک گفت: بچه ای که در رحم داری مرده است. با این حال در کربلا خانه ای اجاره کردیم و من خوابیدم و نمی توانستم به زیارت بروم و از آن داروهایی هم که پزشک داده بود نخوردم. دلم شکسته بود و فکر می کردم، پس از بازگشت، به خانواده ام چه جوابی بدهم. گریه می کردم و بسیار ناراحت بودم. شوهرم ماشین گرفت و مرا به حرم برد. در حرم دعا خواندم و زیارت کردم و در کنار دیوار نشستم و زیارت می کردم. در این حال خوابم برد و در خواب خانمی را دیدم که بچه ای در دست داشت و بچه را به من داد. بسیار شاد شدم. در آن حال از خواب بیدار شدم و حال عجیبی  پیدا کرده بودم. خواب را برای شوهرم تعریف کردم و به خانه آمدیم و پیاده آمدم و شوهرم باور نمی کرد که می توانم پیاده بروم. من به شوهرم گفتم: دلم گواهی می دهد که بچه ام زنده است و نمرده است. نزد پزشک رفتیم او هم گفت: این یک معجزه است. پس از زیارت به شهرمان شهرضا آمدیم و در سال 1334 روز 12 فروردین بچه ام سالم به دنیا آمد و محمد ابراهیم نام گذاشتیم»

برگرفته از کتب «همسفران» نوشته رضا رئیسی و کتاب «سردار خیبر» نوشته مهدی فراهانی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پیکاسو گرافیک پزشک یار (یادگیری مداوم پزشکان) موج دریا وب سایت شخصی پوریا شمس سایت تخصصی پایان نامه های دانشگاهی - همه رشته ها از نو برایت مینویسمـ ... Gail Zhepto EA پروکسی تلگرام